باهار

ساخت وبلاگ

تا دو دقیقه قبل از سال تحویل بیمارهای کرونایم را ویزیت کردم. لحظه ای که سال کهنه به تدبیر خیام، به قرن بعد بدل شد به بابا زنگ زدم. صداش نا نداشت گفت که مامان هم بهتر از او نیست و عذرخواست که نمیتواند بیشتر صحبت کنیم. سال نو را تبریک گفتم. قطع کردم و اشک ریختم. و دوباره به دیدن بیمار ها در ادامه ی کشیک چهارده ساعته ی روز تحویل سال برگشتم.

در روزهایی هستم که میفهمم چطور آدم ها کم کم به چیزی پناه میبرند. اگر خودم را رها کنم به چیزی اعتیاد پیدا میکنم؛ به کارم، به اندوه، به "خود" نبودن، به گم شدن، به الکل، به چیزی که فقط برای لحظاتی من را از خودم بیرون آورد. بخشی از درونم که یکپارچه نمیشود. جدا باقی میماند و انتقام نادیده گرفته شدنش را میگیرد ..

برای الف. نوشتم که بیا توی این هفته کمی مست شویم. بیا برویم سوار چیزی شویم که ما را در هوا تاب دهد. چرخش ِفیزیکی ِواقعی. دلم میخواد در میام هوا و آسمان بروم و بیایم. سوار اسکیت شوم و هرچه اشیاء و خیابان و درخت را پشت سر بگذارم و باد به صورتم بخورد. گفت بلیط میخرم برویم باهم زیپ لاین، بعدش هم چیتگر دوچرخه برانیم با هم. و بعد به شوخی گفت: "معتاد نشی؟" برایش نوشتم: 

زندگی را حریصانه سر میکشم/ و چنان مادیانی آبستن/ بر دشت های رنج شیهه میکشم ../ میدوم/ و به خود بازگشته/ از خود میروم ..

نامم را صدا میزند. چیزی نمیگویم. او هم دیگر چیزی نمیگوید.

هدی از سوئد پیام تبریک سال برایم فرستاده. نوشته که از دور خیلی قشنگم و میداند که از نزدیک صدبرابر قشنگ‌ترم. کلماتش شبیه پیک آسمانی هستند. میخوانم و باز مثل تمام این روزها که دل‌نازکی و غریبی با من است، بغض میکنم. به آن کیفیتی از دیده شدن فکر میکنم که مدام کم دارمش. تشنگی ام دارد زیاد میشود. و من هیچ خودم را در این سرزمین نمیشناسم که وقتی به قحطی‌زدگی برسم، دست به چه کاری میزنم. 

تا برسم تهران و بر بالین مادر آرام بگیرم، اتوبان را آهسته آهسته رانندگی میکنم. خیلی وقت است هوس ِسیگارهای تک تک از سرم افتاده. اما بع از مدت ها از مغازه ی کنار خانه سه نخ میخرم. صدای منوچهر آتشی، صدای خش دار با آن لهجه ی قشنگ ِمخصوص به خود و کهنه اش، توی ماشین میپیچد. شعرهایش را میخواند و به خود نیست. مثل من که پوک ‌های ناشیانه به سیگار میزنم، کلمات آتشی را میبلعم، و در تصویر درخت هایی که از کنار صورتم عبور میکنند زیر آسمان آبی بهار با بادی مست که اندک موهای بیرون آمده ام از شال را آشفته میکند، در جاده گم میشوم .. میخوام بدون توقف بروم. فقط بروم ..

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱ فروردین ۱۴۰۰ساعت 16:39  توسط محیا  | 
Sound healing...
ما را در سایت Sound healing دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : inner-chapters بازدید : 119 تاريخ : دوشنبه 16 فروردين 1400 ساعت: 0:21