آخرین روز دی ماه است. زور زده بودم توی دی ماه لااقل چیزی بنویسم اما نشد. آمدم کلماتی را ردیف کنم تا مگر خیال کنم این ماه را دیگر از دست ندادهام. البته این هم مهم است که پسری که توی دفتر خدماتی، فن ِلپتاپم را درست کرد هیچ نمیدانست من با این کیبورد که ده سال است با صبوری تمام زیر دست من پیر شده، مینویسم. این کلیدها فقط دکمههایی صرف برای سرچ کردن در گوگل و تغییر نام فولدرها در لپتاپ من نیستند. اینها طفلان لاجانِ مفلوک و اسیران دستمند و با حرکات سرانگشتان دست من است که به حرکت در میآیند، میرقصند، خون میریزند. شاید اگر این را میدانست با جدیت کمتری تِر میزد به صفحهی کبیورد من. خرابکاری موقع باز کردن آن برای رسیدن به فن ِآن زیر. خرابکاریای که موجب شده صفحهی کلید پفکرده از جای اصلی خود، کمی بالاتر روی هوا بهایستد و فشار دادن کلیدها را کند و سخت کند. توف بر بیحوصلگی من که لپتاپ را برنگرداندم هوار کنم روی سرش که «ِتِر زدی بد هم زدی! خودت گندی که بالا آوری را درست کن!»
این هم یک دلیل ننوشتن بود. بدترین دلیل ممکن، اما بسیار تاثیرگذار.
در روزهای این چهار ماه گذشته، از اواخر شهریور و پاییز عجیبی که گذشت، آدم دیگری شدهام. شاید کمی صبورتر، بیتفاوتتر و پختهتر اما عصبیتر و افسردهتر. اینکه صبوری را کنار عصبی بودن بهکار میبرم روی کاغذ معنایی ندارد اما خودم میفهمم از چی حرف میزنم. آدمها میآیند و میروند. رفتنها را تماشا میکنم و سیگاری روشن میکنم. بهمن فُرسی میخوانم؛ «شب یک، شب دو» و غرق زیباییِ بیحدی میشوم. از بستگیِ آدمها نسبت به چهارچوبهای فکریشان، غمگین میشوم. از شکاف مرگبارِ بین دو آدم، که ادراک ِجهان طرف دیگر را انقدر دور و سخت میکند.
دیشب «نوشتن، همین و تمام» را از دوراس میخواندم. همیشه از خواندن دوراس دچار شگفتی میشوم. یک عکس سیاه سفیدش نشسته پشت میز کار در انبوهی از کاغذها و نوشتهها، جلوی ماشین تحریر و سیگار به دست –درحالی که آهسته به سمت دوربین برگشته و لبخند محوی میزند- چند سال است روی دیوار روبهروی میز کارم نصب است. عکسی که هرخانهای که رفتهام با خود بردهام و همراهم بوده. این زن پرکار و سخت متعهد به واقعیت ِچیزها، همیشه شگفت زدهام میکند. چیزهایی از او را درون خودم مییابم. اما اوست الههی کمال ِخرده فضیلتهای من که بین ما مشترک است. میل ِنوشتن را خواندن دوبارهی دوراس بود که در من به عمل تبدیل کرد و حالا اینجا هستم. با وجود ِ این کلیدهای زهرماریِ کیبوردِ زیر دستم و بی حوصلگی و ویرانی.
شاید چیزهای بیشتری دارم که بگویم ولی برای حالا بس است.
میروم تا در جهنم ِوسواس ِشعلهگرفتهی این روزها، نیمفاصلهها را تصحیح کنم.
برچسب : نویسنده : inner-chapters بازدید : 115