رنگ های پرّان بلور؛ زرد

ساخت وبلاگ

روز اول.

حکایت عجیبی شده. او را نمیتوانم تحمل کنم. برای دلایل ممکن این اتفاق تقریبا هر روز دارم فکر میکنم و مینویسم. در این فرآیند ِواکاوی گویی نیاز همیشگی ام به زمان و فاصله بیشتر و بیشتر میشود. نوعی فاصله درونی هست نه من میتوانم مرزهاش را درست برای او مشخص کنم و نه او خود به غریزه ی مردانه، در می یابد. لاجرم من دورتر میشوم و او در آرزوی نزدیکتر شدن، ناامیدتر. این بلور را از هر زاویه میچرخانم، نور به یک رنگ میپَراشد و مبهوتم میکند. از این حیرت میکنم که برخورد دو انسان و تک تک واکنش هایی که به هم نشان میدهند، تا کجای وجودشان ریشه دار و عمیق است. 

من فاصله ی ذهنی میخواهم و آوارگی درونی.
حتی در صمیمی ترین لحظات بخشی از وجودم هست که خودم هم به آن دسترسی ندارم. یعنی شاید نمیخواهم داشته باشم. شبیه به تکه ای بزرگ و سفید در سکون که همیشه از دور به آن چشم دوخته ام و از حضورش، فکر کردن درباره ی چگونگی و مرزهایش، حیرت کردن از چرایی اش و درک نکردنش، شبیه به برخورد با یک چیز کاملا ناشناخته که میتوانی چشم هایی ابدی به آن بدوزی و تامل کنی، لذت میبرم. تلاش ناامیدانه ی او برای وارد شدن به این فضا که از خودم هم دور نگهش میدارم، به من احساس رقت‌انگیزی میدهد. به نظر من دوست داشتن، دلیل مناسبی برای توجیه این تلاش نیست. درنهایت حس میکنم بیشتر از حد مجاز به من میچسبد. بنابراین من دوباره بیشتر از قبل فاصله میگیرم.

این تنها انعکاس یکی از رنگ های بینهایتِ پرّان از بلور ماست.

Sound healing...
ما را در سایت Sound healing دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : inner-chapters بازدید : 96 تاريخ : جمعه 29 فروردين 1399 ساعت: 15:16