در جنگل های سیری

ساخت وبلاگ

نهم دی

به جایی رسیده‌م که دیگر مدل فکر همیشگی، منو به چیزهایی که میخواهم نمیرساند. و این دانستن خیلی مبارکی است. سر بزنگاهِ تصمیم گیری، روندِ خودم را تماشا میکنم و بینم که گیرهایم کجاست و این دیدن، خیلی برکت دارد.

قسمتی از الگوی فکریم توی رابطه، دچار بحران شده. دیدم که خودم را با حالتِ یک پا در زمین یک پا در هوا، آواره ی کنش های آنها کرده ام. دیدم که بیشترین چیزی که الان میخواهم این است که مثل آقای سیلون تسون، به جنگل های سیبری بروم و کنار دریاچه ی سرد بایکال، در یک کلبه ی چوبی صبح ها با نوازش اشعه های خورشید از خواب بیدار شوم، در سرمای منفی سی درجه از بالای کوه ها به تصویر دریاچه نگاه کنم، در گودالی که توی یخ ها درست میکنم ماهی بگیرم و برای شام شب کباب کنم. برای شش ماه. دور از تمام شلوغی ها و کش مکش ها. آغشته شوم به قدرت تنهایی و شکوه ساکن طبیعت.

دارم وارد کلبه ی چوبی کوچک و دنجم کنار دریاچه ی بایکال میشوم و همه چیز میبُرم. 
این مکث را به خودم هدیه میدهم و به جای هرچیز دیگر، دریچه های آگاهی را یکی یکی باز میکنم.
هر روز ِاین کلبه را مثل آقای تسون، میخواهم اینجا بنویسم.


امروز روز اولیست که اینجا هستم. 
تا عصر در راه اینجا، سوار ماشین س. بودم و به خنده ها، نگاه گرم و کاپشن سرخابی با آستین های سورمه ایش نگاه کردم و او را برای این مدت دوری، ذخیره کردم. الان هوا خوب است. سوییشرت قرمز خودم را پیچیده م دورم و نشسته ام پشت میز. و برای آیدین ایمیل فرستاده ام و اعلام آمادگی کرده ام برای کار داوطلبانه ی تولید محتوا. فردا هم میرم بیمارستان. مثل هر روز. از همین کلبه. الان میروم تا به وویس سهیل گوش کنم. رسیده به مبحث آنیما و من کمرم خم شده از بار سنگین سایه هام.
دلم خواب آرام و گرمی میخواهد. توی تختم.

Sound healing...
ما را در سایت Sound healing دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : inner-chapters بازدید : 95 تاريخ : شنبه 17 اسفند 1398 ساعت: 6:30