گم‍‌گشته (wanderer) بر فراز ِ ..

ساخت وبلاگ

خانه در سکوت غرق است. پدر امروز در آرامش تعحب آوری هنوز خواب است. برخلاف همیشه که صبح زود بیدار میشود و لحظه ای از کار کردن دست نمیکشد. نمیدانم کجای خودم هستم. اگر بچه ای داشتم حتما الان در گردنه ی سهمگین تری از پیچ خوردگی در روحم سر میکردم. اگر مطب میرفتم احتمالا در فاصله ی کوتاه بین آدم ها که به اتاقم وارد و از آن خارج میشدند، سردرد را به تنم میکشیدم و نیم جرعه چایی را که فرو میدادم به نقطه ی کنجی از اتاق خیره فرو میرفتم. اگر کنار مردی زندگی میکردم صبح که چشم هام را آهسته باز میکردم صورت سفید و متورم از خواب او را میدیدم و با حیرت از خودم میپرسیدم «این همه سال است که کنارش بیدار میشوم؟» و در گیجی تمایلاتم به پهلوی دیگر غلت میزدم و بر این همه هجوم ناباوری چشم بسته ادامه ی خواب میگرفتم. اگر سال های زیادی از عمرم گذشته بود روی صندلی چوبی پشت میز گرد آشپزخانه که آفتابی آهسته آن را درخشان کرده، آرام مینشتم و از سفر طولانی ای که آمده ام نمایش زنده ای بر هوا در برابر چشمانم میساختم، تا شب به تماشا. و گم میشدم در روزها و ساعت ها.

گم میشدم در روزها و ساعت ها.
اگر در همین لحظه در بینهایت "آن" از زندگی ام بودم _که همین حالا در همه‌ش هستم و چرخه ی عمرم در لازمان و لامکان یک بار برای همیشه اتفاق افتاده و تمام شده و من آمده و به چشم برهم زدنی رفته ام_ موقعیت ها و اتفاق ها و مکان ها و آدم ها عوض میشدند و من یک به یک هربار میرنجاندم، عشق میدادم، اشک میریختم و میبوسیدم و در این دریای عظیم کشتی میراندم و گمان میکردم ساحل ها با هم تفاوتی دارند. اما چیزی که آنموقع روی کشتی هیچ وقت نمیدانستم این بود که همه ی این ها را گویی خواب میبینم و من، چنان آواره ای بر فراز عرش، در دریای گمگشتگی خود غرقه و حیرانم .. 

Sound healing...
ما را در سایت Sound healing دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : inner-chapters بازدید : 137 تاريخ : شنبه 17 اسفند 1398 ساعت: 6:30