ما آرام بودیم و دیوارها نبودند

ساخت وبلاگ

او تنها کسی بود که از دیوار بلند انزوای من رد شد و در دنیای دورمانده و آرام و پرمکث من به شکل یکی از اجزاء ِگویی همیشه آنجا بوده و ابدی آن محدوده درآمد. گمانم او را جزئی از خاک در سقف، توی آجرها، ریسمانی از تار و پود فرشی که رویش آرام میگیرم، آمیخته به هوای ساکن و مطبوع اطرافم پذیرفتم. ما خوب بلد بودیم چطور کنار هم تنها باشیم و این، برای هردوی ما که بسیار انزوا طلب و درونی بودیم _که او بارها و بارها بیشتر از من_ شبیه یک موهبت الهی و آسمانی بود. به جز او، اندک خیالِ سر انگشتی وارد مرزِ دیوارم که میشود، رعشه میگیرم و چنان میل فرار در بدنم میپیچد که انسان مقابلم را گیج میکنم. 

از فکر کردن به این موضوع که او چطور توانسته بود بدون گارد گرفتن من وارد محدوده ی امنم شود، و از فکر کردن به اینکه چطور دوتایی در سکون و مکثِ دنیای آرام دونفره مان غرق بودیم، و از حیرت کردن در مورد این موضوع سیر نمیشوم.

Sound healing...
ما را در سایت Sound healing دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : inner-chapters بازدید : 134 تاريخ : شنبه 17 اسفند 1398 ساعت: 6:30