نوشتن. همیشه نوشتن. در اشک و در عشق نوشتن. در تردید و در گمشدگی نوشتن.
بر باد نوشتن. با باد نوشتن. بر نور نشستن. با نور نوشتن.
خیالم اطراف خانه ایست بر روی تپه. تپه ای در دشتی بی انتها.
خانه ی کوچک من در ارتفاع کوتاهی نسبت به دشت رو به رو، و من روی ایوان چوبی تکیه بر ستون باریک که میزنم، زمین سبز، آرام پایین دست خانه ام میرود و تمام نمیشود. گویی زنی خوشبدن و مرمرینپوست به پهلو روی بازوی خود دراز کشیده و من درست روی بلندترین انحنای گردی استخوان لگنش، رو به صورت آرامش، خانه کرده ام و سرزمین رو به رویم، همان سینه ی فراخ اوست؛ در ارتفاعی کمتر از جایی که من هر روز در آن چشم باز میکنم. با پستی بلندی هایی خوش تراش و سخاوتمند.
خیالم در باد مداوم دشت است. با نور کم و سایه های بلند. خنک و همیشه گویی در عصر یک روز بهاری. چشم که میبندم بوی سنگ ها و سبزه های کوتاه ِسربه آسمان از پایین پاهایم دورتا دور بدنم میپیچد و همچون جنینی پیچیده در پرده های آرام و بسیارِ رحم مادری، آغشتهی رحم جهان میشوم و از خود میروم.
به خود که می آیم، شال بافتنی پهن را دور بازوها میکشم. غروب است و مه ای رقیق به حرکت چشم هایم تا انتهای دشت میرود. بویی تپنده و نازک زیر دماغم مرا میکشد. بویی که مخصوص به قاب نقاشی جلوی خانه ی من است. بوی بی انتهای دشت. بوی ریزش آسمان بر سنگ ها و دوستی دیرینه ی زمین با هر ذره ی کوچیک نادیدنی که اینجاست.
من اینجا چه میکنم؟
آنجا خانه ی من است.
دشت من کو؟
برچسب : نویسنده : inner-chapters بازدید : 100