در طبیعت میانبر وجود ندارد

ساخت وبلاگ

نمیشود در زندگی کارها را نیم بند انجام داد.
اتفاقی که می افتد این است که در طول گذر سال ها، تمام بخش های باقی مانده از حجم عظیم ِکارهای نیم بند، شبیه به یک پتانسیل منفی در جایی از طبیعت، و بیشتر از همه جا، درون اعماق وجودت، ذخیره میشود. نیرویی که جمع میشود و قدرت پنهانی ِترسناکی در تاریکی پیدا میکند. و بالاخره یک روز در دادگاه ویژه، به ضد صاحب و عامل خود، حکم صادر میکند و به شکل گره ای کور، احوالی بد، بیماری ای درمان نشدنی، سر بر می آورد.
من درست در آن نقطه ایستاده ام.
جایی که شروع کرده ام به نیم بند کاری و سرک کشیدن برای میانبر. و ناگهان کسی نور انداخته توی چشم هام که الاغ! خبرت هست که هرچی کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی؟ میفهمی که ده دقیقه دیر رفتن ها و بهانه های دروغین را چطور داری به درختت می خورانی؟ درختی که یک روز توی چهل سالگی ناگهان میبینی چه پر شاخه شده و عجب ریشه های سفتی دارد و آن روز، میوه هایی مخلوط ِلجن و کثافت و رنج برایت بار میدهد؟ میفهمی که مسئولیت انسان باقی ماندن چطور به تک تک نفس ها و انتخاب های هر لحظه آغشته شده و نمیتوانی قاطی آب ِپاک و زلال ِرودخانه که به سختی باریکه ای به پای درختت باز کرده، فاضلاب و لجن به آن بنوشانی و خودت را به ندیدن بزنی.

بله.
این طور است.
این طور است که آن مرد پنجاه ساله را میبینم که توی شهرداری کار میکند و به نظرم می آید که یک جاهایی کم میگذارد و چقدر کرخت و بی مایه است در کار خود، اما هیچ حس بخصوصی راجع به این فضایی که اطرافش حس میشود ندارد. این طور میشود که تو کم کم ریشه میدهی در لجن خوری، و دیگر بین بافت سلولیِ تمام میوه های درختت، باغ ِیک روز سبزت، آب های کثیف پر شده. اینطور میشود که آدم کم کم هشیاری اش را از دست میدهد. خودآگاهی اش را از دست میدهد. خود را از بیرون دیدن و شهود کردن ِهاله ی اطرافش که در آن غوطه خورده را از دست میدهد. اینطور میشود که کرخت و کم مایه میشود و هیهات! که دیگر حتی نمیداند به کدام کار! چون انقدر ریز ریز لجن رفته پای درخت که حتی به یاد نمی آورد و چه بسا خود را افضل زاهدان میداند.

پناه میبرم به خداوند.
و طلب بخشش میکنم. بخاطر تمام لجن هایی که تا این لحظه پای درختم ریخته ام.
و طلب مدد دارم از آن کریم، تا کرامت کند و دستم را بگیرد تا آبراه ِلجن زار را بر درختم ببندم و اگر لازم است جان بکنم تا بتوانم آبراه ِ رودخانه ی زلالم را عریض تر کنم که دیگر لازم نباشد از لجن زار آب بگیرم، با دل و جان بکَنَم و شخم بزنم و عرق بزنم و زخم بر دست و پا بنشانم، اما لجن در میوه های درخت ِزندگی ام نکنم.

Sound healing...
ما را در سایت Sound healing دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : inner-chapters بازدید : 171 تاريخ : شنبه 30 آذر 1398 ساعت: 22:22