S.T.A.Y

ساخت وبلاگ

توی این دو روز ِتنهایی، س. پیشم بود و من بیشتر از هروقت دیگری تنهایی کیهانی آدمی را روی شانه هایم حس کردم. وقتی رو به روی هم، دو سر میز نشسته ایم و من پشت لپ تاپ درحال ترجمه هستم و اون آن طرف مشغول خواندن داستان کوانتوم، و تنها پالس بین ما، معنای کلماتی ست که گاه من از او میپرسم، یا تالیف کوچکی که میخواهم روی ترجمه ام داشته باشد. کلماتی کم و پراکنده بین‌مان. شبیه ستاره های تک تکی که تاریکی و سکوت، سال های نوریِ بین شان را پر کرده. سال های نوری بین دو سر میز. تاریکی ساکنِ بین من و س. 
نمیتوانم آرزو کنم که هیچ وقت او را نمیدیدم نه برای اینکه این آرزو به اندازه ی کافی کودکانه است و نه حتی برای اینکه اگر چنین آرزویی کنم، بخش بزرگی از خودم را دور میریزم و نقض میکنم، فقط نمیتوانم برای آنکه زمان فریب است. همین حالا سه سال پیش است و من هنوز با اشتیاق پیچ ِاول خیابان ولیعصر را طی میکنم، بارانی بلندم را به خودم میپیچم، با قدم های محکم و قلبی لرزان جلو میروم، چهره ی سرد و محکم او را میبینم که از پشت دکه بیرون می آید. من در میلِ ترکِ آن لحظه ایستاده م، اما ادامه اش میدهم، رو به روی او می ایستم و دست دراز میکنم. 
چون زمان خطی نیست، دایره ای ست. چون همه چیز چرخه است و درست همان موقع که از اتفاقی دور میشوی و آن نزدیک میشوی و در این دور میچرخی تا دوباره خودت را ملاقات کنی اما این بار با نشانه ها و آگاهیِ دیگر.
نمیتوانم هیچ وقت ندیدنِ او را آرزو کنم. او که کوهستان است. سنگ روی سنگ. بدون بروز؛ بدون شادی، بدون ناراحتی. خلاء ابدی. 
تنها میتوانم آرزو کنم در سیاهچاله ی پشت کتابخانه، یک روز به کتاب ها بکوبم و کتاب ها به ترتیب رمزی که من میخواهم، از قفسه روی زمین بیفتند و او آن طرفِ زمان، قرن ها پیش از من، در همین روزها، حرف پشت کتاب ها را بفهمد؛ S.T.A.Y .

Sound healing...
ما را در سایت Sound healing دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : inner-chapters بازدید : 89 تاريخ : يکشنبه 19 خرداد 1398 ساعت: 12:54