Sound healing

متن مرتبط با «تمام» در سایت Sound healing نوشته شده است

تمام زن‌های کتاب‌های من

  • دلم می‌خواست نویسنده‌ای بودم همچون زنِ محبوبم "دوراس"، که در طول زندگی‌ام کتاب‌های زیادی نوشته بودم و کاراکترهایی خلق کرده بودم که وقتی داستان زندگی‌شان را یکی پس از دیگری می‌خواندی متوجه می‌شدی که همه‌ی آنها چیزی نیستند جز هیئت‌هایی تکرارشونده از زندگی نویسنده‌شان که برای همیشه جایی در ذهن خود مانده. همچون دوراس در بازگشت ابدی به رودخانه‌ی مکونگ، به جنگل‌های پرباران ویتنام، به کودکی که تماشاگرِ زوال و رطوبت و سیل بود. دلم می‌خواست این جمله مال من بود: «تمام زن‌های کتاب‌های من سرشته به گِل لُل اند؛ با میل و ملال توامان.» + دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۴۰۲ | 18:40 | محیا |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • «نوشتن، همین و تمام»

  • آخرین روز دی ماه است. زور زده بودم توی دی ماه لااقل چیزی بنویسم اما نشد. آمدم کلماتی را ردیف کنم تا مگر خیال کنم این ماه را دیگر از دست نداده‌ام. البته این هم مهم است که پسری که توی دفتر خدماتی، فن ِلپ‌تاپم را درست کرد هیچ نمی‌دانست من با این کیبورد که ده سال است با صبوری تمام زیر دست من پیر شده، می‌نویسم. این کلیدها فقط دکمه‌هایی صرف برای سرچ کردن در گوگل و تغییر نام فولدرها در لپ‌تاپ من نیستند. این‌ها طفلان لاجانِ مفلوک و اسیران دست‌مند و با حرکات سرانگشتان دست من است که به حرکت در می‌آیند، می‌رقصند، خون می‌ریزند. شاید اگر این را می‌دانست با جدیت کمتری تِر می‌زد به صفحه‌ی کبیورد من. خراب‌کاری موقع باز کردن آن برای رسیدن به فن ِآن زیر. خراب‌کاری‌‍‌‌ای که موجب شده صفحه‌ی کلید پف‌کرده از جای اصلی خود، کمی بالاتر روی هوا به‌ایستد و فشار دادن کلیدها را کند و سخت کند. توف بر بی‌حوصلگی من که لپ‌تاپ را برنگرداندم هوار کنم روی سرش که «ِتِر زدی بد هم زدی! خودت گندی که بالا آوری را درست کن!»این هم یک دلیل ننوشتن بود. بدترین دلیل ممکن، اما بسیار تاثیرگذار.در روزهای این چهار ماه گذشته، از اواخر شهریور و پاییز عجیبی که گذشت، آدم دیگری شده‌ام. شاید کمی صبورتر، بیتفاوت‌تر و پخته‌تر اما عصبی‌تر و افسرده‌تر. اینکه صبوری را کنار عصبی بودن به‌کار می‌برم روی کاغذ معنایی ندارد اما خودم می‌فهمم از چی حرف می‌زنم. آدم‌ها می‌آیند و می‌روند. رفتن‌ها را تماشا می‌کنم و سیگاری روشن می‌کنم. بهمن فُرسی می‌خوانم؛ «شب یک، شب دو» و غرق زیباییِ بی‌حدی می‌شوم. از بستگیِ آدم‌ها نسبت به چهارچوب‌های فکری‌شان، غمگین می‌شوم. از شکاف مرگ‌بارِ بین دو آدم، که ادراک ِجهان طرف دیگر را انقدر دور و سخت می‌کند.دیشب «نوشتن،, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها