Sound healing

متن مرتبط با «خونه» در سایت Sound healing نوشته شده است

خونه

  • نه مریوان رفتم، نه خانه ای را که اجاره کرده بودم تمدید کردم. برگشتم به رحم. به خانه ای که سال نود و هفت با خوشحالی چهار نفری خریدیم. هنوز آن روز یادم است. اینترن بودم. همین تیر ماه بود. بابا داشت میرفت سرکار قرار بود من را هم سر راه بگذارد دانشگاه امتحان عفونی داشتیم. توی آن حول و حوش صاحبخانه ی حرام.زاده یمان بعد از شش سال نشستن توی خانه اش و در سرانجام ِهرسال آزار و اذیت، بالاخره عذرمان را خواست. درواقع بیرونمان انداخت. بابا هم خیلی به غرور مردانه اش برخورد و گفت هرجور شده امسال خانه میخریم. البته میل و اصرار مامان هم بود. مثل همیشه که برای انجام کارهای بزرگ، بابا جانب احتیاط را داشت و میترسید اما مامان دل گنده بود و او را شجاع میکرد که ریسک کند. آن روز آمدیم از خانه برویم بیرون که بنگاهی زنگ زد به بابا گفت یک مورد خوب برای خرید پیدا شده همین نزدیک خانه ی قبلی مان. بابا به مامان گفت: "من که دارم میرم محیا را بگذارم میخوای تو هم بیا سه تایی برویم خانه را یک نگاهی بندازیم." مامان لباس پوشید و سه تایی روانه شدیم. خانه ای که رفتیم ببینیم طبقه ی پنجم یک ساختمان هجده سال ساخت بود. وارد ساختمان شدیم. تا طبقه ای که واحد ِما توش جا داشت هفتاد تا پله میخورد. به هم نگاه کردیم که یعنی "آره پله ها چه زیاده" اما همچنان رفتیم بالا و کمی بعد نرمتر شدیم که "اما در عوض پله هاش کوتاه است و فضای کلی راهرو حس خوبی میدهد." درست هم بود. خودمان را گول نزدیم. پله ها زیاد بود اما بد نبود. هلک هلک بالا آمدیم. به در واحد رسیدیم. نفسمان بریده بود. یک "نه اینجا پله هاش زیاده" ی ناگفته ای توی صورت هر سه تامان بود ولی این را هم میدانستیم همانطور که تمام خانه های قبلیمان اینطور بوده، بی, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها